میدانم شبی در اوج زیبایی می آیی
تو با رقصی تماشایی می آیی میدانم
بیمارم تو با درمان تنهایی می آیی
به گوشم همچو لالایی می آیی میدانم
●●♪♪●●
هر بار اسمت روی لبم چشم مرا تر کرد
ای بی خبر از حال و روزم بی خبر برگرد
ای رفته از دست رفتم از دست …
●●♪♪●●
این فاصله اگر چه بسته دست و بالم را
فریاد زده گاهی سکوتم حس و حالم را
ماندم به پایت تا نفس هست …
●●♪♪●●
در شهرم به جا مانده هوای ابریت
بردی دل برید این دل از بی صبریت
●●♪♪●●
هر بار اسمت روی لبم چشم مرا تر کرد
ای بی خبر از حال و روزم بی خبر برگرد
ای رفته از دست رفتم از دست …
●●♪♪●●
این فاصله اگر چه بسته دست و بالم را
فریاد زده گاهی سکوتم حس و حالم را
ماندم به پایت تا نفس هست …
به نکات زیر توجه کنید